شهیدی که از گوشت خروسش نخورد + تصاویر
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
شهیدی که از گوشت خروسش نخورد + تصاویر
نوشته شده در سه شنبه 18 مهر 1391
بازدید : 420
نویسنده : میثم حیدری

   گفتگو با مادر شهید اکبر ترابیان/1


یکی از دوستانش با هزار ترس و لرز گفت: اکبر راستش ماشين زد به خروست، ما هم ديديم دارد جان مي‌دهد سرش را برديم.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، خانم فرانگیس صمدتاری مادر شهید اکبر ترابیان از فرماندهان گمنام تخریب استاین بار خدا روزی مان کرد تا گفتگویی انجام دهیم در مورد شخصیت شهید ترابیانقرار مصاحبه را با خواهر این شهید بزرگوار گذاشتم و خانواده ایشان با گشاده رویی درخواستم را پذیرفتندخانم صمدتاری بسیار خوش برخورد و خوش صحبت بودند به طوری که با توجه به اینکه من اولین بار بود در محضر ایشان بودم اصلا احساس غریبی نمی کردم.

وقتی از این مادر عزیز خواستم که صحبت را از یک جایی آغاز کند می گوید:

شهید اکبر ترابیان، فرمانده تخریب دانشگاه امام حسین(ع) در نوجوانی

۵ تومان دادیم تا اسم پسرمان را بگذارند حاجی

 من و شوهرم آقا نصرالله ترابیان هر دو در تهران بزرگ شدیم اما اصالتا اهل نطنز اصفهان هستیمالبته نسبت فامیلی داریم و دختر دایی و پسر عمه هستیم که سال ۱۳۲۹ با هم ازدواج کردیمیکسال بعد فرزند اولمان به دنیا آمد و حاصل ازدواجمان هم ۵ فرزند بودچهار پسر و یک دختر که اکبر فرزند آخرم است.

اسم فرزند اولم را گذاشتیم ابوالفضلدومین پسرمان اذان صبح روز عید فطر به دنیا آمد که حاجی ۵ تومان که آن زمان پول زیادی هم می شد داد تا در شناسنامه کنار اسمش بنویسند حاج اسماعیلاکبر هم در ۵ مهر سال ۱۳۴۰ در خیابان مولوی به دنیا آمد.

موقع دنیا آمدن اکبر خانم دكتري آمد بالای سرم که سادات بود، دوستم وقتی ایشان را معرفی کرد گفت:خانم ترابیانهر بچه‌اي را اين خانم به دنيا آورده آدم مومني شده استهمان هم شد.

 

همه بچه هایم خدا رو شکر خوب هستند ولي اکبر از بچگي برایم چيز ديگري بودایشان خيلي با ايمان و با خدا بودبچه كه بود وقتی برایمان ميهمان مي‌آمد از من مي‌پرسيد من بشينم يا نه؟ خیلی محرم و نامحرمی را رعایت می کرد.

شهید اکبر ترابیان، فرمانده تخریب دانشگاه امام حسین(ع)

هم مدرسه ای شهید رجایی

اکبر تا كلاس سوم دبستان مولوي درس خواند اما بعد خانه‌مان را عوض کرده و آمديم نارمكچون محیط مولوی برای تربیت بچه‌ها مناسب نبود. آنجا يك خانه خريديم که اكبر آقا هم آنجا شهيد شد.

شهید ترابیان دبستان را که تمام كرد سال ششم رفت هنرستان هنرآموزکادر آن مدرسه و دانش آموزانشآدم‌هاي معتقد و با ايماني بودند که همین موضوع روی پسر ما هم تاثیر خودش را داشت. بعدها شنیدیم شهید رجایی هم دانش آموز همان هنرستان بوده.

 

با اعلامیه های که اکبر می‌آورد امام را شناختیم

من و حاجی ابتدای زندگی مقلد آقاي خويي بوديم و اصلاً امام را نمی شناختیم
از طريق اكبر با امام خميني آشنا شديم و از آن پس از ایشان تقلید کردیمشهید ترابیان اطلاعيه‌ها و نامه‌هاي امام را پخش می‌کرد و یک نسخه هم مي‌آورد و می خواندیمشبهای قبل از پیروزی انقلاب اکبر می‌رفت بیرون برای پخش اعلامهیک شب به برادرانش گفتممی روید بيرون مواظب باشيد و اكبر را هم بياوريد، ساعتی گذشت و نیامدند، همینطور که منتظر بودم ديدم سه تايي جلوي در ايستادند.

 

شهید اکبر ترابیان در جمع همرزمان، نفر دوم از چپ (شهید حسین قاسمی در تصویر دیده می شود)


آقا بمیرم برایت که اینقدر اذیتت می کنند

جالب است این خاطره را برایتان تعریف کنم كه عقد اكبر آقا را امام خميني خواندند. وقتي امام(رهصحبت مي‌كرد و خطبه مي‌خواند نوبت به جواب دادن اکبر می رسد که ایشان می گویدآقا بميرم برايت كه اينقدر اذيت‌ات مي‌كنند، بعد امام دستي روي سرش كشيدند كه گويي تمام دنيا را به اکبر داده‌اند.

شهید ترابیان همیشه مي‌گفتاگر بدانم با نبودن من امام يك نفس بيشتر مي‌كشد حاضرم در این مسیر پودر شوماينقدر آقا را دوست داشت و عاشق امام بود كه حساب و كتاب نداشتاگر كسي مي‌خواست كوچكترين بی‌ادبی را به ایشان کند شهید ترابیان به شدت واكنش نشان مي‌داد.

 

شیطنت به روش یک مربی تخریب

اکبر بچه‌ي شيطوني بود و زیاد سر به سر دوستانش می گذاشتيك بار در مدرسه سر كلاس به دوستانش می‌گویدوقتی معلم وارد کلاس شد می ایستید و تا من نگفتم کسی حق ندارد بنشیندبچه‌ها مي‌ايستند و هرچه معلم داد و فرياد مي‌كند اينها منتظر بودند تا اكبر بگويد و بنشينند.

يك بار دیگر هم معلم سر كلاس درس مي‌داده و همه گوش مي‌دادند، يكدفعه اكبر دستش را برده بالا و می گویدكفش ملي و جو كلاس را به هم مي‌ريزد.




فرمانده تخریب دانشگاه امام حسین(ع)
 با لباس مشکی در تصویر مشخص است

 

ادب کردن پدر دوستش

با همه شیطتنتش اهل دعوا نبوديكي از دوستانش پدر بداخلاقی داشت و پسرش را خیلی اذیت می کرد.اکبر از این موضوع ناراحت بود و می‌خواست یک طوری او را بچزاندیک روز از بيرون زنگ زده بود به دوستش و گفته بودفلان دوستمان پدرش مريض است و در بيمارستان بستري است شما هم با پدرت گل بگيريد و بياييد عيادتش همه بچه ها می آینداين بچه هم پدرش را راضي مي‌كند و دسته گل مي‌خرند و مي‌روند بيمارستانی که اکبر گفته بوداین بچه با پدرش در بيمارستان می گردند و بعد يكي را با اين مشخصات پيدا مي‌كنند، وقتي در اتاق را باز مي‌كنند و مي‌روند داخل مي‌بينند يك بچه‌ي دوازده ساله آنجا بستري است.

 

وقتی کبوترش را سر بریدند

اکبر پرنده‌ها را خيلي دوست داشتيك كبوتر داشت که تخم گذاشته بود ولي هنوز جوجه نشده بوددايي‌ دوستش به او گفته بود اگر كبوتر را دست‌ات ببينم كله‌اش را مي‌برم.

یک روز همان دوستش آمده بود دم در خانه ما و با اصرار از اکبر خواسته بود که کبوترت را بياور ببينمپسرم هم می‌آوردهمین که دوستش پرنده را می‌گیرد دستش از بخت بد دايي‌‌اش هم سر می‌رسد و كله‌ي کبوتر را در جا می برد.

آن روز نمی دانید اين بچه چه كرددوستش می‌گفتوايوايبيچاره شدم اين كبوتر اكبر بود نه منبعد دايي دوستش آمد خانه ما عذرخواهي كرد و يك صد توماني به او داد اكبر هم گفتاين صد توماني را من هر كاري كنم براي جوجه آن پرنده مادر نمي‌شود.

شهید اکبر ترابیان، فرمانده تخریب دانشگاه امام حسین(ع) در حال آموزش دادن


شهیدی که از گوشت خروسش نخورد 

شهید ترابیان خروسی داشت که بسيار يل بود و ایشان علاقه شدیدی به خروسش داشتما رفته بودیم كرج مهمانی، اکبر هم با ما بودوقتي برگشتیم خانه ديديم دوستانش هر كدام يك طرف کوچه ايستاده‌اند و همه به اكبر سلام مي‌كنندقبل از رفتن شهید ترابیان به دوستانش سفارش کرده بود که در نبود او مواظب خروسش باشندبه بچه‌ها گفتخروس را جا كرديد؟ همه گفتندآره.

ما آمديم داخل خانهیکی از دوستانش با هزار ترس و لرز گفتاکبر راستش ماشين زد به خروست، ما هم ديديم دارد جان مي‌دهد سرش را برديماكبر تا این خبر را شنید شروع كرد به گريه كردن.

پدرش گفتناراحت نباشفردا مي‌برمت مولوي برايت يك خروس مي‌خرم.

اكبر گفتمديونيد اگر با گوشت خروس غذا درست کردید بدهيد من بخورم.

فردایش رفتيم مولوي و گفتيم هر كدام را مي‌خواهي انتخاب كن برايت بخريم، تمام مغازه های پرنده فروشی را سر زد و تک تک خروس ها را از نزدیک نگاه می‌کرد تا بالاخره یکی را پسندیدفروشنده که متوجه شد خوشحال کردن اکبر برای ما خیلی مهم است و از طرفی دید پسرم دست گذاشته روی فلان خروس قیمتش را برد بالاترهفتاد تومان که آن زمان پول زیادی هم می‌شد داديم و خروس را برايش خريديم.

 

از اینکه افسر ژاندارمری کشته شد ناراحت بود

شهید ترابیان خيلي پسر مومني بودشب كه مي‌شد بچه‌های محل را جمع مي‌كرد و مي‌رفتند روي ديوارها شعار علیه رژیم پهلوی مي‌نوشتند و اعلاميه مي‌چسباندندكلانتري نارمك که بو برده بود و فهمیده بود بچه‌ها به حرف او گوش مي‌دهند، یک روز ريخته بودند مدرسه كه او را دستگير كنند اما اکبر فرار كرده بود.افسر این کلانتری خیلی پسرم را اذیت می‌کرد.

وقتی انقلاب پیروز شد و نیروها ریختند کلانتری را بگیرند در همین درگیری‌ها آن افسر کشته شدشهید ترابیان آن روز خانه كه آمد ديديم پَكر و گرفته است.

پدرش گفتچرا پكري؟

گفتافسر كلانتري را كشتند.

پدرش گفتخب چرا پس ناراحتي او كه تو و بچه‌هاي مدرسه را اذيت مي‌كرد؟

اکبر گفتنه آقا، نگوجوان بود، او هم مجبور بود اين كارها را بكند.

شهید اکبر ترابیان، نشسته نفر وسط

اگر پسرتان اكبر ترابيان است به شهادت رسیده

اکبر با همه شوخي مي‌كرديك روز زنگ زد خانه و گفتمنزل ترابيان؟

گفتمبله.

گفتاگر پسرتان اكبر ترابيان است به شهادت رسیده.

صدايش را شناختمآن موقع بچه‌اش يكسال و نيم داشتگفتمالهي بچه‌ات بميرد، گفتمادر چطور دلت مي‌آيد؟!

گفتمتو بچه‌ي چند ماهه‌ات را دلت نمیآید کسی پشتش اینطور بگه، پس چطور این حرف را به من می زنی؟

بچه‌ام سعی داشت با این حرف‌ها کمی ما را آماده کندمثلا خانه شهدا وقتي مي‌رفتيم سریع از من می پرسیدمادرش چه مي‌كرد؟

مي‌گفتممادرش خيلي آرام بود.

غیر مستقیم می خواست به من بگوید چنین انتظاری را از شما بعد از شهادتم دارم.

 

مهمانی که غذایش هندوانه بود و خربزه

قرار شد همه فامیل به صورت دوره ای بروند منزل همدیگرگفتنداول خانه شما (اكبرمی‌آییمخانمش با شوخی گفتبيچاره ما.

خانواده ما و همسرش همه بودندبه او گفتم ما در منزل همه چیز داریم، اگر وسیله‌ای می‌خواهی بیا ببر.

اكبر گفتنه، همه چيز داريمشما فقط بيایيد مهمانی، كمك هم نمي‌خواهیم.

موقع سفره انداختن ما دیدیم یک ظرف خربزه، یک ظرف هنداونه، نون و پنير را گذاشت وسطبعد هم گفت:بدون پلو و خورشت هم مي‌شود دور هم بودهمه به هم نگاه مي‌كردند و باورشان نمي‌شدسادگی سفرا آن شب با صمیمیتی که داشت هنوز در ذهن همه مانده و آن شب هم خیلی خوش گذشت.

شهید اکبر ترابیان، فرمانده تخریب دانشگاه امام حسین(ع) نفر وسط


سگی که به گردنش شعار مرگ بر شاه بود

اواخر قبل از پیروزی انقلاب ما از اینکه اکبر این قدر علنی فعالیت می کند می ترسیدیمبرای همین تصمیم گرفتیم نوبتی برویم دم مدرسه و دورادور تا خانه مواظبش باشیمپدرش تعریف می‌کرد: من اين طرف هنرستان ايستاده بودم كه اگر آمد بيرون من را نبيند، یکدفعه دیدم اکبر قلاده سگی به اندازه یک گاو را گرفته دستش و يك كاغذ هم انداخته بود گردن آن و رويش نوشته بود مرگ بر شاههمه هم پشت سرش با صلوات و شعار مرگ بر شاه آمدند بیرونبعد ديديم ماشين‌هاي ژاندارمری آمدندبچه‌ها ماشين‌ها را که ديدند همه فرار كردند.

 

حمله منافقین به شهید ترابیان

يك بار منافقين دنبالش كردند، برعکس كه آن شب اكبر اسلحه نداشت، ما ديديم به شدت زنگ می‌زنند خواهرش که کنار اف‌اف ایستاده بود ناخودآگاه بدون اینکه بپرسید کیه؟ در را باز كرد،ديدیم اکبر آمد بالا، رنگش مثل كچ شده بود.

گفتمچه شده؟

گفتيك لحظه در را دير زده بوديد گلوله مستقیم خورده بود به من.

 

آرزويم اين است كه هيچ وقت جلوي دشمن از پا نیفتم

هميشه مي‌گفتآرزويم اين است كه هيچ وقت جلوي دشمن از پا نیفتم. وقتي فهميدم اكبر شهيد شده است، پرسيدم چگونه و كجا؟

گفتنددر پادگان امام حسين(ع).

گفتمخدا را شكر جلوي دشمن زمين نخورده است.

پیکر شهید اکبر ترابیان

ساواکی‌ای که می‌گفت: مرگ بر شاه!

جالب است برایتان تعریف کنم که همسايه‌‌ي روبروي ما ساواكی بود ولي كاري به ما نداشتایشان(ساواکی) هم مي‌گفتاكبر آقا امشب ما برويم بالای پشت‌بام مرگ بر شاه بگوييمبا این حرفش مثلا می خواست پسرم را خوشحال کندخدا قدرتی داده بود که انگار هیچ کس نمی توانست با او بد رفتاری کند.

 

عجب شانسی داشت که شهید شد

یکی از دوستانش به نام صادق‌پور روزی که قرا بود برایش مراسم عقد کنان بگیرند به شهادت رسید. اكبر براي شهادت او مي‌خنديد و مي‌گفتخوشبحالش، عجب شانسي داشت.


تماس با ما

:: موضوعات مرتبط: اخبار (سياسي) , دینی و مذهبی , عمومی , عکس/فیلم , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: